سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سقای کربلا
 

زهد
از امام صادق ـ علیه السّلام ـ و نیز از «جابر انصاری» نقل شده است که: «پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، فاطمه ـ علیها السلام ـ را دید که لباسی خشن بر تن دارد و به دست خویش (آسیا می گرداند و) آرد می کند، و درهمان حال فرزند خود را شیر می دهد، اشک به چشمان پیامبر آمد و فرمود: «دخترم تلخی دنیا را به عنوان مقدمه شیرینی آخرت تحمل کن»عرض کرد: «ای رسول خدا! خداوند را بر نعمتهایش ستایشگر و سپاسگزارم.»
و خدای متعال این آیه را نازل فرمود: «و لَسَوف یُعطیکَ رَبُّک فَتَرضی:[1] و بزودی؛ پروردگارت (آن قدر) به تو عطا خواهد کرد تا راضی و خشنود شوی».[2]

تقسیم کار منزل با امام علی ـ علیه السّلام ـ

1. امام صادق ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «... علی ـ علیه السّلام ـ آب و هیزم می آورد و حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ آرد می کرد و خمیر می ساخت و نان می پخت و لباس ها را وصله می زد، و آن بانوی گرامی از زیباترین مردم بود و گونه های مطهّرش از زیبایی مثل گل بود. درود خدا بر او و پدر و فرزندانش باد».[3]
2. امام علی ـ علیه السّلام ـ فرموده است: «فاطمه ـ علیها السلام ـ به قدری با مشک آبکشی کرد تا بر سینه اش اثر گذاشت، و به قدری با آسیاب دستی آرد کرد تا دستهایش مجروح شد و آنقدر خانه روبی کرد و برای پخت و پز آتش زیر دیگ نهاد که لباسهایش گردآلود و دودی گردید؛ و در این امور زحمت و رنج بسیار به او می رسید ...»[4]
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به فاطمه ـ علیها السلام ـ کمک می کند
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به منزل حضرت علی ـ علیه السّلام ـ وارد شد، او را دید که همراه فاطمه ـ علیها السلام ـ مشغول آسیا کردن هستند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «کدامیک خسته تر هستید؟»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ عرض کرد: «فاطمه ای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ‌ ‌!»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به فاطمه ـ علیها السلام ـ فرمودند: «دخترم برخیز» و فاطمه برخاست و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به جای او نشست و با علی ـ علیه السّلام ـ در آرد کردن دانه ها یاری فرمود.[5]

بانویی که چیزی از شوهر نمی خواهد

امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمودند: فاطمه ـ علیها السلام ـ برای علی ـ علیه السّلام ـ تعهد کرد که کارهای خانه و خمیر کردن و نان پختن و روفتن منزل را انجام دهد و علی ـ علیه السّلام ـ برای او متعهّد شد که کارهای بیرون از منزل مثل هیزم آوردن و تهیه غذا را انجام دهد.
یک روز حضرت علی ـ علیه السّلام ـ از حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ پرسید: «آیا غذایی داری؟»
حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ عرض کرد: «سوگند به آنکه حقِّ تو را تعظیم کرده است از سه روز پیش تاکنون چیزی نداریم که برایت بیاورم.»
فرمود: «چرا به من نگفتی؟»
عرض کرد: «رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرا از اینکه چزی از تو بخواهم نهی کرده و فرموده است: تو از پسر عمویت چیزی مخواه، اگر خودش چیزی آورد بگیر و گرنه تو از او مخواه ...»[6]
تفاهم در زندگی مشترک
امیرالمؤمنین علی ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «به خدا سوگند (در سراسر زندگی مشترک با فاطمه ـ علیها السلام ـ) تا آنگاه که خدای عزیز و جلیل او را قبض روح فرمود هرگز او را خشمگین نساختم و بر هیچ کاری او را اکراه و اجبار نکردم، و او نیز مرا هرگز خشمگین نساخت و نافرمانیِ من نکرد؛ هر وقت به او نگاه می کردم رنجها و اندههایم بر طرف می شد.»[7]

راستگوترین بانو

«عایشه» گفته است: «هرگز راستگوتر از فاطمه ـ علیها السلام ـ ندیدم جز پدرش (رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ).[8]
عبادت
«حسن بصری» می گوید: «در این امّت عابد تر از فاطمه ـ علیها السلام ـ نیامده است، آنقدر به نماز و عبادت ایستاد که پاهایش ورم کرد.»[9]

دعا برای دیگران

امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ نقل فرموده اند که: «مادرم فاطمه ـ علیها السلام ـ را دیدم شب جمعه در محراب خود به عبادت برخاسته است و تا نمایان شدن سپیده صبح در عبادت و رکوع و سجود می بود، و می شنیدم که برای مؤمنین و مؤمنات دعا می فرمود و آنان را نام می برد و برایشان دعا می کرد، و برای خود هیچ دعا نمی کرد، به او گفتم: مادر! چرا همانطوری که برای دیگران دعا می فرمایی برای خودت دعا نمی کنی؟»
فرمود: «پسرم، ابتدا همسایه سپس خانه خود.»[10]

حجاب

امام موسی ابن جعفر ـ علیه السّلام ـ از پدرانش نقل فرموده است که امیر المؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: «فرد نابینایی اجازه خواست که به منزل فاطمه ـ علیها السلام ـ وارد شود، آن گرامی خود را از او پنهان نمود.[11] رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: چرا خودت را از وی پنهان نمودی و حال آنکه نابیناست و تو را نمی بیند؟
عرض کرد: اگر او مرا نمی بیند من او را می بینم، و نیز رایحه و عطر را می بوید.
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «گواهی می دهم که تو پاره تن منی»[12]

عفاف و دوری از نامحرمان

حضرت فاطمه ـ علیها السّلام ـ در پاسخ این سؤال که «برای زنان چه چیز بهتر است؟» فرمودند: «برای زنان بهترین چیز آن است که مردان را نبینند و مردان آنان را نبینند».[13]
و نیز در پاسخ سؤال پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که از یاران خویش پرسیده بودند: «زن چه وقت به پروردگار، خویش نزدیکتر و مقرّب تر است؟» فاطمه ـ علیها السلام ـ گفتند: «زن آنگاه به خدای خویش نزدیکتر و مقرّبتر است که در قعر منزل خویش اقامت گزیند (و بی جهت از منزل خارج نشود)».
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ (چون پاسخ فاطمه را شنید) فرمود: «فاطمه پاره تن من است.»[14]
البته روشن است که بیرون آمدن زنان مادامی که سبب انجام حرامی نشود اشکال ندارد و احیاناً به خاطر پاره ای از امور رجحان یا لزوم پیدا کند، و منظور از این روایات، این نکته می باشد که: بهتر است زنان بدون جهت و ضرورت خود را در معرض دید مردان نامحرم قرار ندهند.

تقسیم کار با خادمه منزل

سلمان فارسی می گوید: «فاطمه ـ علیها السلام ـ نشسته بود و با آسیای دستی جو را آرد می کرد و دسته آسیا (به جهت مجروح بودن دست فاطمه ـ علیها السلام ـ خونین بود، و حسین ـ علیه السّلام ـ که در آن هنگام کودک خردسالی بود در گوشه ای از خانه از گرسنگی گریه می کرد: «عرض کردم: ای دختر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ دستت را مجروح کرده ای در حالی که «فضّه[15]» هست (که کارها را انجام دهد)؛ فرمود: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به من سفارش کرده است که یک روز خدمت (کار در خانه) به عهده «فضّه» و یک روز «به عهده من باشد، و نوبت او دیروز بود ...»[16]

گذشت از زینت ها

1. امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمودند: «اسماء بنت عمیس» برایم نقل کرد که من نزد (جدّه تو) فاطمه ـ علیها السّلام ـ بودم هنگامی که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر او وارد شد و او گردنبدی از طلا به گردن داشت که امیر المؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ از سهم خود از غنائم برای او خریده بود، پیامبر فرمود: «ای فاطمه! (شایسته است که از این زینت حلال پرهیز نمایی تا) مردم نگویند فاطمه ـ علیها السلام ـ دختر محمد لباس جبّاران را بر تن می کند.»
حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ گردن بند را فروخت و با آن بنده ای را خریداری و آزاد ساخت، و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ از این کار شادمان شد.[17]
2. امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرموده است: رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ چون می خواست به سفری برود با هرکس از اقوامش خداحافظی می کرد و با آخرین فردی که خدا حافظی می کرد فاطمه ـ علیها السلام ـ بود و شروع سفرش از خانه او بود، و چون باز می گشت ابتدا نزد فاطمه می رفت و دیدار اقوام را از او شروع می فرمود.
یک بار پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به سفر رفت و علی ـ علیه السّلام ـ نیز از غنائم جنگی چیزی به دست آورده و به فاطمه داده و رفته بود، و فاطمه ـ علیها السلام ـ با آن، دو النگوی نقره و پرده ای تهیه فرموده و پرده را جلوی در آویخت؛ چون رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بازگشت، به مسجد داخل شد و سپس همان طور که عادتش بود به سوی خانه فاطمه ـ علیها السلام ـ آمد، فاطمه ـ علیها السلام ـ شادمان برخاست، و با شور و شوق به سوی پدرش شتافت؛ اما پیامبر چون النگوی نقره را در دست او و پرده را بر در خانه مشاهده کرد. (پیش نیامد) و در جایی (کنار خانه) نشست که فاطمه ـ علیها السل?م ـ را می دید، فاطمه ـ علیها السلام ـ گریست و اندوهگین شد و گفت: «پیش از این با من اینگونه رفتار نمی فرمود.»
پس دو پسر خود (امام حسن و امام حسین ـ علیهما السّلام ـ را فرا خواند و پرده را از درب خانه کند و النگوها را از دست در آورد و النگوها را به یکی و پرده را به دیگری داده و به آنان فرمود: «نزد پدرم بروید و از من به او سلام برسانید و بگویید: ما پس از رفتن شما به سفر غیر از تهیه اینها کار دیگری نکرده ایم، اینک هر طور که مایل هستید آنها را به مصرّف برسانید؛ آن دو از طرف مادر این سخن را به عرض پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رساندند، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن دو را بوسید و در آغوش کشید و هر یک را بر یک زانوی خود نشاند آنگاه فرمان داد آن دو النگو را شکسته و قطعه قطعه کردند و اهل «صفّه» را فرا خواند ـ و آنان گروهی از مهاجرین بودند که نه خانه ای داشتند و نه مالی ـ و تکه های النگو را در میان آنها تقسیم فرمود و سپس پرده را ـ که پارچه ای طولانی ولی کم عرض بود ـ میان افرادی از آنان که برهنه بودند و پوششی نداشتند تقسیم کرد ... .
آنگاه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «خداوند بر فاطمه رحمت آوَرد، همانا خدای متعال به جهت این پرده از لباس های بهشتی به او خواهد پوشاند و به جهت این النگو ها از زینت های بهشتی به او عطا خواهد کرد.»[18]

پیراهن عروسی

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای فاطمه و شب عروسی او پیراهنی تهیّه فرمودند زیرا پیراهنی که فاطمه بر تن داشت وصله دار بود، در این هنگام مستمندی به خانه آنان مراجعه کرد و لباس کهنه ای طلبید، فاطمه ـ علیها السلام ـ خواست پیراهن وصله دار به فقیر دهد، امّا به یاد آورد که خدای متعال می فرماید:
«لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفقوا ممّا تُحبّون؛ به نیکی نمی رسید تا آنگاه که از آنچه دوست دارید انفاق کنید»[19]، به همین جهت پیراهن نو را به فقیر داد ... .[20]

زهد و خوف از خدا

هنگامی که آیه «و إنَّ جهنَّم لَمَوعدهُم اجمَعین لها سبعهُ ابوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنهم جُزءٌ مَقسومٌ؛ دوزخ میعاد گاه همیشگی ایشان است که هفت درب دارد و برای هر دربی سهم معیّنی از ایشان خواهد بود» نازل شد، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به صدای بلند گریست، و اصحاب او از گریه آن بزرگوار گریستند امّا نمی دانستند جبرئیل چه به او فرود آورده است، و (از هیبت پیامبر) هیچ یک توان آن که با او سخن بگویند نداشتند، و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چنان بود که چون فاطمه ـ علیها السلام ـ را می دید شادمان می شد، به همین جهت سلمان به خانه فاطمه ـ علیها السلام ـ رفت تا او را از قضیه آگاه سازد، و آن گرامی را دید که مقداری جو را آسیا می کند و می گوید: «و ما عند الله خیرٌ وَ أبقی؛ آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است.»[21]
عبایی پشمین بر تن داشت که دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده بود. سلمان وضع پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را و این که جبرئیل به او چیزی فرود آورده است به فاطمه ـ علیها السلام ـ خبر داد و آن گرامی برخاست و همان عبای وصله دار را بر خود پیچید (و حرکت کرد)، سلمان (از مشاهده آن بسیار متأثّر و اندوهگین شد و) گفت: «دریغا، دختران کسری و قیصر ابریشم و حریر می پوشند و دختر محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ عبایی پشمین بر تن دارد که دوازده جای آن با لیف خرما وصله شده است!»
حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ بر رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد شد و سلام کرد و عرض کرد: «پدر جان! سلمان از لباس من تعجب کرده است، در حالی که سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث فرمود، پنج سال است که من و علی ـ علیه السّلام ـ از اثات زندگی چیزی نداریم جز پوست گوسفندی که روزها روی آن به شترمان علوفه می دهیم و شبها بستر ما است، و بالش ما از پوستی است که درون آن از لیف خرما پر شده است!»
پیامبر فرمود: «ای سلمان! دختر من از گروه پیشگامان و سبقت گرفتگان (به سوی خدا) است.»
حضرت فاطمه ـ علیها السلام ـ عرض کرد: «ای پدر فدای تو بشوم چه چیزی موجب گریستن شما شد.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از آیه ای که جبرئیل فرود آورده بود به او خبر داد، فاطمه ـ علیها السلام ـ چون آیه را شنید چنان گریست که بر زمین افتاد، و پیاپی می گفت: «وای، وای بر کسی که در آتش دوزخ افتد ...»[22]

گرسنگی و غذای آسمانی

«ابو سعید خدری» می گوید: یک روز علی ابن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ سخت گرسنه بود، به فاطمه ـ علیها السلام ـ گفت: «آیا نزد تو غذایی هست که به من بدهی؟»
عرض کرد: «نه، سوگند به خدایی که پدرم را به نبوّت و تو را به وصایت گرامی داشت هیچ چیز نزد من نیست، و دو روز است که هیچ طعامی نداشته ایم جز غذای مختصری که آن را به تو داده ام و تو را بر خود، و این دو پسرم حسن و حسین مقدّم داشته ام.»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: «چرا مرا آگاه نکردی تا چیزی برایتان فراهم کنم؟»
عرض کرد: «ای ابوالحسن! من از خدایم شرم می کنم چیزی که توانایی آن را نداری بر تو تحمیل کنم.»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ از نزد فاطمه ـ علیها السلام ـ با اعتماد و حسن ظنّ به خدا بیرون آمد و یک دینار قرض کرد. در حالی که دینار را در دست داشت و می خواست برای خانواده خود چیزی خریداری کند با «مقداد بن الأسود» برخورد کرد، و این در روزی بسیار گرم بود که آفتاب از بالای سر او را می سوزاند و زمین در زیر پا داغ بود و او را آزار می داد. علی ـ علیه السّلام ـ چون او را دید وضع را نگران کننده و ناخوشایند یافت، فرمود: «مقداد، چه موضوعی در چنین وقتی، تو را از خانه و خانواده ات بیرون آورده است؟!»
عرض کرد: «ای ابوالحسن! مرا واگذار و از وضعم پرسش مکن».
فرمود: «برادر غیر ممکن است تا از وضع تو آگاه نشوم از من عبور کنی (و بروی)»
عرض کرد: «برادر به خاطر خدا مرا واگذار و از حالم جویا مشو.»
فرمود: «برادر، ممکن نیست حالت را از من پنهان کنی.»
عرض کرد: «ای ابوالحسن! اینک که اصرار داری و نمی پذیری می گویم؛ به خدایی که محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به نبوّت و تو را به وصایت، گرامی داشت مرا جز کوشش برای یافتن چیزی (که رفع گرسنگی کند) از خانه بیرون نیاورد، زیرا نزد خانواده ام آمدم در حالی که از گرسنگی به خود می پیچیدند، هنگامی که گریه اهل و عیالم را دیدم نتوانستم بر زمین قرار بگیرم و غمگین و تنها بیرون آمدم. داستان و حال من این است.»
چشمان علی ـ علیه السّلام ـ گریان شد چنان که اشک به محاسن مبارک او رسید، و به او فرمود: «به آنچه سوگند یاد کردی سوگند یاد می کنم که مرا نیز از خانه بیرون نیاورد مگر همان چیز که تو را از خانه بیرون آورد، و اینک دیناری قرض کرده ام و تو را بر خویش مقدّم می دارم.» و دینار را به او داد و خود به مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بازگشت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند، وقتی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نماز مغرب را به پایان برد از کنار علی ابن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ عبور کرد ـ و او در صف اوّل قرار داشت ـ به او اشاره فرمود و علی ـ علیه السّلام ـ بر خاست و دنبال رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ راه افتاد و جلوی یکی از درهای مسجد به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و سلام کرد و رسول خدا پاسخ سلامش را داد و فرمود: «ای ابولحسن! آیا نزد تو چیزی برای شام هست که همراه تو بیاییم؟»
حضرت علی ـ علیه السّلام ـ سر به زیر افکند و ساکت ماند و از خجالت نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ متحیّر بود که چه جوابی بدهد.
پیامبر جریان دینار را و اینکه از کجا تهیّه کرده و اینکه به چه کسی داده است می دانست و خدای متعال به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وحی فرموده که آن شب نزد علی ـ علیه السّلام ـ باشد؛ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ چون سکوت علی ـ علیه السّلام ـ را مشاهده کرد فرمود: «ای ابوالحسن چرا نمی گویی «نه» تا بازگردم، یا «آری» تا همراه تو بیایم؟»
علی ـ علیه السّلام ـ از روی حیا و نیز به جهت احترام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ عرض کرد: «بفرمایید در خدمت شما هستیم.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست علی ـ علیه السّلام ـ را گرفتند و آمدند تا بر فاطمه ـ علیها السلام ـ وارد شدند، آن گرامی در محراب نماز خود تشریف داشت و نمازش را تمام کرده بود، و پشت سر او دیگی قرار داشت که بخار آن متصاعد بود، فاطمه ـ علیها السلام ـ چون صدای پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را در خانه خود شنید از محراب خود خارج شد و بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ سلام کرد. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ جواب سلام او را فرمود و دست مبارک را بر سر او کشید و نوازش فرمود و گفت: «دخترم چگونه روز به شب آوردی؟ خدای متعال بر تو رحمت آوَرَد. به ما شام بده، خداوند تو را بیامرزد و همانا آمرزیده است.»
فاطمه ـ علیها السلام ـ دیگ را برداشت و نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و علی ـ علیه السّلام ـ نهاد، علی ـ علیه السّلام ـ چون به غذا نظر افکند و بوی دلپذیر آن را استشمام نمود ـ پس از چند جمله ـ فرمود: «ای فاطمه! این غذا از کجا برایت رسیده است که هرگز همرنگ آن ندیده ام و رایحه ای به دلپذیری آن نبوییده ام و پاکیزه تر از آن نخورده ام؟!»
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ دست خویش را به میان شانه علی ـ علیه السّلام ـ نهاد و اشاره کرد و فرمود: «ای علی، این عوض دینار تو و پاداش دینار تو از سوی خداست. «إنَّ اللهَ یَرزقُ مَن یشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ؛ خدای متعال هرکس را بخواهد روزیِ بی حساب می بخشد».[23]
آنگاه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ (از شوق و شکر) گریست و فرمود: «ستایش خدایی را که شما را پیش از آن که از دنیا بروید پاداش بخشید، و تو را ای علی! همانند زکریا و فاطمه را همچون مریم دختر عمران قرار داد که: «کُلَّما دَخَل عَلَیها زکَریّا المحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً[24]؛ هرگاه زکریا به محراب عبادت مریم وارد می شد، نزد او رزقی و طعامی می یافت»[25]

بخشش گردن بند پر برکت به نیازمند

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: یک روز رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ نماز عصر را با ما خواند و چون از نماز فارغ شد در قبله گاه نماز خویش نشست، و مردم دور او جمع بودند، در این هنگام پیرمردی از مهاجران عرب که لباسی بسیار کهنه و مندرس بر تن داشت به سوی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و از پیری و ناتوانی نمی توانست خود را نگهدارد، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او رو کرد و جویای حالش شد؛ عرض کرد: «ای پیامبر خدا! گرسنه ام به من غذا بده، بدنم برهنه است مرا لباس بپوشان، فقیر و مستمندم، به من احسان و انعام کن.»
فرمود: «چیزی ندارم به تو بدهم ولی راهنمای به خیر مانند انجام دهنده آن است، برو به خانه کسی که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می دارند، و در راه خدا ایثار می کند، برو به حجره فاطمه ـ علیها السلام ـ .» ـ و خانه فاطمه ـ علیها السلام ـ چسبیده به خانه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بود که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن را جدا از منزل بانوان خویش برای خود قرار داده بود ـ و فرمود: «ای بلال! برخیز او را به منزل فاطمه ـ علیها السلام ـ برسان.»
پیرمردی اعرابی همراه «بلال» آمد و بر در سرای فاطمه ـ علیها السلام ـ ایستاد و با صدای بلند گفت: «سلام بر شما ای خاندان نبوّت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و نزولگاه جبرئیل امین برای فرود آوردن وحی از سوی پروردگار جهانیان.»
فاطمه ـ علیها السلام ـ سلام فرمود: «سلام بر تو، تو کیستی؟»
عرض کرد: پیرمردی از عرب که از سختی و مشقّت، مهاجرت اختیار کردم و به سوی پدرت سرور آدمیان رو آوردم، اینک ای دختر محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! من برهنه و سخت گرسنه ام. با من احسان و مواسات[26] کن، خداوند بر تو رحمت آوَرَد.»
در این هنگام فاطمه و علی و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ سه روز بود غذایی نخورده بودند، و پیامبر وضع آنان را می دانست. فاطمه ـ علیها السلام ـ دست برد و پوست دبّاغی شده گوسفندی را که حسن و حسین ـ علیهما السّلام ـ روی آن می خوابیدند گرفت و فرمود: «ای کسی که بر در سرای ایستادی! این را بگیر، امید است خداوند به رحمت خویش بهتر از آن را به تو عطا فرماید.»
اعرابی عرض کرد: «ای دختر محمد! نزد تو از گرسنگی شکوه کردم و تو پوست گوسفند به من می دهی من با این گرسنگی، آن را چه کنم؟!»
فاطمه ـ علیها السلام ـ چون این سخن را شنید دست فرا برد و گردن بندی را که در گردن داشت و فاطمه دختر حمزه بن عبدالمطلب به او هدیه کرده بود، بیرون آورد و به اعرابی داد و فرمود: «این را بگیر و بفروش، امید است خداوند به جای آن چیزی بهتر برای تو بدهد.»
اعرابی گردن بند را گرفت و به مسجد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد. در حالی که پیامبر در میان یاران خود نشسته بود، عرض کرد: «یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! فاطمه ـ علیها السلام ـ این گردن بند را به من عطا کرد و فرمود: آن را بفروش امید است خدا برایت بسازد (با آن حوائجت را برآورده سازد).»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ گریست و فرمود: چگونه ممکن است خدا برایت نسازد در حالی که فاطمه دختر محمد «بانوی همه دختران آدم» آن را به تو عطا کرده است.
«عمار بن یاسر» (رحمه الله علیه) برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ ! آیا به من اجازه می فرمایی این گردنبند را خریدرای کنم؟
فرمود: ای عمار! آن را بخر، چه اگر در (خریداری) آن همه جنّ و انس شرکت جویند خدای متعال آنها را به آتش کیفر نخواهد فرمود.
عمار گفت: «ای اعرابی گردن بند را به چند می فروشی؟»
گفت: «در برابر آن قدر نان و گوشت که سیر شوم و ردائی یمانی که خود را با آن بپوشانم و در آن برای پروردگارم نماز بگزارم، و دیناری که مرا به خانواده ام برساند.»
و عمار در این هنگام سهم خود از غنیمت خیبر را که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او عطا کرده بود فروخته و چیزی از آن برایش باقی مانده بود، گفت: «به تو در برابر گردن بند بیست دینار و دویست درهم و یک بُرد (پارچه) یمانی و شترم را می دهم که تو را به خانواده ات برساند و از نان و گوشت هم سیرت می کنم.»
اعرابی گفت: «ای مرد! بسیار سخاوتمندی!» و همراه عمار رفت و عمار آنچه را تعهّد کرده بود به او داد، و اعرابی نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بازگشت و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود: «آیا سیر و پوشانده شدی؟»
عرض کرد: «آری و بی نیاز شدم، پدر و مادرم فدای شما.»
فرمود: «اینک فاطمه را به جهت احسانش دعا کن.»
اعرابی گفت: «بار خدایا! تو همواره خدای ما بوده ای و جز تو خدایی را پرستش نمی کنیم، و تو از همه جهت رازق مایی، بار خدایا! به فاطمه آنچه چشمی ندیده و گوشی نشنیده عطا کن.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ بر دعای او آمین گفت، و به یاران خود رو کرد و فرمود: «همانا خداوند مضمون این دعا را در دنیا به فاطمه عطا کرده است، چرا که من پدر او هستم و هیچ کس از جهانیان همانند من نیست، و علی ـ علیه السّلام ـ شوهر اوست و اگر علی ـ علیه السّلام ـ نمی بود هرگز برای فاطمه تا ابد همسری نبود، و خدا به فاطمه «حسن» و «حسین» را عطا کرده است و برای جهانیان همانند آن دو نیست که دو سرور نوادگان انبیاء و دو سیّد جوانان بهشتند.»
در مقابل پیامبر، مقداد و عمار و سلمان قرار داشتند، به آنان فرمود: «آیا برایتان (در مدح و فضایل فاطمه) بیفزایم؟»
عرض کردند: «آری یا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ !»
فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که فاطمه چون از دنیا برود و دفن شود، دو فرشته سؤال کننده در قبرش از او می پرسند: پروردگارت کیست؟»
می گوید: «الله پروردگار من است.»
می پرسند: «پیامبر تو کیست؟»
می گوید: «پدرم.»
می پرسند: «ولی و امام تو کیست؟»
می گوید: «همین که در کنار قبر من ایستاده است؛ علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ»
پیامبر فرمود: «آگاه باشید که من برایتان از فضائل فاطمه باز هم می افزایم و بیشتر بیان می کنم:
همانا خداوند گروهی از فرشتگان را مأمور کرده است که فاطمه ـ علیها السلام ـ را از پیش رو و پشت سر و راست و چپ نگهداری کنند، و آنان در زندگی با اویند و در قبر و پس از مرگ نیز همراه اویند و بسیار بر او و پدر و شوهر و فرزندان او درود می فرستند؛ پس آن که مرا پس از وفاتم زیارت کند چنان است که مرا در زندگی دیدار کرده باشد، و هرکس فاطمه ـ علیها السلام ـ را زیارت کند مثل آن است که مرا زیارت کرده باشد، و هرکس علی ابن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ را زیارت کند مثل آن است که فاطمه ـ علیها السلام ـ را زیارت کرده باشد، و هرکس «حسن» و «حسین» را زیارت نماید مثل آن است که علی ـ علیه السّلام ـ را زیارت کرده و هرکس ذریّه و فرزندان حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ را زیارت کند مثل آن است که آن دو را زیارت کرده باشد».
آنگاه عمار گردن بند را گرفت و با مشک خوشبو ساخت و در پارچه ای یمانی[27] پیچید، و غلامی داشت به نام «سهم» که او را از غنائمی که در خیبر به او رسیده بود خریداری کرده بود، گردنبد را به غلام داده و می گفت: «این را به رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ بده و خودت هم به پیامبر تعلّق داری.»
غلام گردنبد را گرفت و خدمت پیامبر شرفیاب شد و گفته عمار را به عرض رسانید، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «نزد فاطمه ـ علیها السلام ـ برو و گردنبد را به او بده، و تو نیز از آنِ او هستی.»
غلام گردنبند را به خدمت فاطمه ـ علیها السلام ـ برد و فرموده پیامبر را به اطلاع او رسانید، فاطمه ـ علیه السّلام ـ گردنبند را گرفت و غلام را آزاد کرد، غلام خندید، فاطمه ـ علیها السلام ـ پرسید: «از چه می خندی ای غلام؟!» عرض کرد: «برکت فراوان این گردنبند مرا خندان ساخته است؛ که گرسنه ای را سیر کرد و برهنه ای را لباس پوشاند و فقیری را بی نیاز ساخت و بنده ای را آزاد کرد، و خودِ گردنبند هم به صاحبش برگشت!»[28]

چادر نورانی

یک بار حضرت علی ـ علیه السّلام ـ مقداری جو از یک یهودی به وام گرفت، یهودی در گرو وام چیزی طلبید، علی ـ علیه السّلام ـ چادری پشمین متعلق به فاطمه ـ علیها السلام ـ را نزد یهودی به گرو نهاد.
یهودی آن را در اطاقی گذاشت و چون شب شد زن او برای کاری به آن اطاق وارد شد و مشاهده کرد نوری در آنجا می درخشد که همه اطاق، از آن روشن است. نزد شوهر خود بازگشت و خبر داد که در آن اطاق نوری بزرگ و درخشان دیده است، یهودی از گفتار زنش شگفت زده شد و فراموش کرده بود که در آن اطاق چادر فاطمه ـ علیها السلام ـ است. با شتاب برخاست و به آن اطاق آمد و مشاهده کرد نور چادر حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ است که از هر سو پرتو افکن است، چنان که گویی ماه درخشانی از نزدیک می تابد! تعجب کرد و بیش از پیش در محل چادر خیره شد و دریافت که آن نور از چادر فاطمه ـ علیها السلام ـ است. از خانه بیرون آمد و نزد وابستگانش شتافت و زنش نیز وابستگان خود را خبر کرد و حدود هشتاد تن از یهودیان گرد آمدند و این موضوع را مشاهده کردند و همه به دین اسلام در آمدند.»[29]

لباس بهشتی برای بانوی مطهری که لباس ندارد

یک بار برخی از یهودیان عروسی داشتند و به همین جهت نزد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمده و گفتند: «ما حقّ همسایگی داریم، از شما خواهش می کنیم دخترتان فاطمه را به خانه ما بفرستی تا عروسی ما به وجود او زیبنده تر شود» و در این دعوت بسیار اصرار کردند.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «او همسر علی بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ و تحت فرمان اوست (یعنی: باید اجازه آمدن او را از علی ـ علیه السّلام ـ بگیرید).» آنان از پیامبر خواهش کردند که نزد علی ـ علیه السّلام ـ برای این دعوت واسطه شود.
یهودیان در این عروسی همه گونه لوازم فراهم کرده و زینت و زیور چشمگیری گرد آورده بودند. و گمان می بردند که فاطمه ـ علیها السلام ـ با لباس مندرس و کهنه اش شرکت می کند، و می خواستند او را خوار و خفیف کرده باشند!
در این هنگام «جبرئیل» لباس بهشتی آورد با زینت و زیوری که همانندش را ندیده بودند، و فاطمه ـ علیها السلام ـ آن را پوشید و بینندگان از رنگ و بوی خوش آن شگفت زده شدند، و چون به خانه یهودیان وارد شد زنان یهود در برابرش به سجده افتادند و جلوی او برزمین بوسه می زدند و بسیاری از یهودیان به جهت همین اعجاز، اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند.[30]

فرشتگان به فاطمه ـ علیها السلام ـ کمک می کنند

«ابوذر» ـ رحمه الله علیه ـ می گوید: «یک بار رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ مرا فرستاد که علی ـ علیه السّلام ـ را فرا خوانم. به خانه علی ـ علیه السّلام ـ آمدم و او را صدا کردم کسی جوابم نداد، و آسیای دستی داخل خانه خود به خود می گشت و کسی کنار آن نبود! دوباره علی ـ علیه السّلام ـ را صدا کردم، بیرون آمد و رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ با او سخن گفت و به او چیزی فرمود که نفهمیدم. آن گاه من گفتم: از آسیابی که در خانه علی ـ علیه السّلام ـ است شگفت زده ام که خود به خود می گشت و کسی کنار آن نبود!»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: «دخترم فاطمه چنان است که خداوند قلب و اعضای او را از ایمان و یقین پُر ساخته و خدا از ضعف و ناتوانی او آگاه است و او را در زندگی اش کمک می فرماید و کفایت می کند. آیا نمی دانی که خداوند فرشتگانی دارد که مأمور کمک به خاندان محمّدند ـ صلّی الله علیه و آله ـ ؟»[31]

ایثار اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و نزول سوره «هل اَتی»

شیعه و سنی نقل کرده اند، امیر مؤمنان و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین ـ علیهم السّلام ـ و خادمه آنان «فضّه» طبق نذری که کرده بودند سه روز روزه گرفتند.
شب اول هنگام افطار فقیری در زد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ افطار خود را به او داد. سایرین نیز به او اقتدا کرده و افطار خود را به فقیر دادند و با آب افطار کردند. شب دوم یتیمی در زد و باز افطار خود را به او دادند. شب سوم نیز اسیری آمد و چیزی طلبید، این بار نیز افطار خود را به او دادند.
آن گاه از سوی خدای متعال سوره «هَل آتی عَلی الاِنسانِ» نازل شد[32] و در آن آیه «و یُطعِمُون الطّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسکِیناً وَ یَتیِماً وَ أسِیراً» اشاره به ایثار و انفاق آن بزرگوران دارد.[33]
تفسیر این داستان را در تفاسیر شیعه و سنی و از جمله در تفسیر معروف «کشّاف» تألیف عالم و مفسّر بزرگ سنّی «جارالله زمخشری» می توان یافت.

فاطمه ـ علیها السلام ـ و آیه تطهیر

به تصریح روایات فراوان و اعتراف مفسّران شیعه و بسیاری از علماء و مفسّرین سنّی آیه «تطهیر» «إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهِیراً»[34] در مورد امیر مؤمنان علی و فاطمه و حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ نازل شده[35] و منظور از اهل بیت معصوم پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ همین بزرگوارانند و همان طور که مفسّران بزرگ نوشته اند آیه دلالت بر معصوم بودن آنان دارد، و نیز دهها روایت و استدلال دیگر در این زمینه هست که علاقمندان می توانند برای اطلاع بیشتر به کتاب های مفصّل مراجعه نمایند؛ در این جا به نقل یک روایت اکتفا می کنیم:
«نافع بن ابی الحمراء» می گوید: «من هشت ماه (در مدینه) حاضر بودم و پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را می دیدم که هر روز هنگامی که برای نماز صبح بیرون می آمد به در خانه فاطمه ـ علیها السلام ـ می رفت و می فرمود: «السّلام عَلَیکُم یا اَهلَ البیتِ و رحمهُ اللهِ و بَرَکاتهُ، الصَّلاه، إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُم الرِّجسَ أهلَ البیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیراً: سلام بر شما ای اهل بیت و رحمت و برکت های خدا بر شما باد. وقت نماز است. همانا خدای متعال اراده فرموده است که از شما اهل بیت هر گونه ناپاکی را دور سازد و پاکتان سازد پاک ساختنی.»[36]


[ یکشنبه 90/2/18 ] [ 10:0 صبح ] [ رضا یوسفی ]
.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

امکانات وب